النا النا ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

النای خوشگل من و بابا سعید

اولین قرار بچه های آبان 88 با النا

سلام عزیز دلم دیروز خیلی بهمون خوش گذشت. ساعت ۲ رفتیم سر قرارمون که تو پارک نیاوران بود.چند تا از بچه ها اونجا بودن.بعدش کم کم بقیه شون هم اومدن. چند تا عکس ازتون انداختم اما خیلی خوب نشد چون شما وروجک ها یه جا نمی موندین. تو هم برای بار اول کلی تو پارک دویدی  و از پله ها بالا و پایین رفتی. دوستای خوبت که تو عکسا هستن:   دریا .رادین . آلما . سوژین و النا   النا و مهتاب   النا و ویانا   تارا . آلما . ارشک . امیر رضا   دریا ...
4 ارديبهشت 1390

تولد 1 سالگی آروین

امشب تولد آروین بود.البته ۲۲ فروردین دنیا اومده بود اما امشب براش تولد گرفتن. بابا سعید خیلی دیر رسید تهران.ساعت ۹ خونه بود.تا رسیدیم خونه ی عمو حمید اینا شد ۱۰. همه منتظر ما بودن .خیلی زشت شد.یه چند تایی عکس انداختیم و کادوها رو باز کردن. چه خبر بود!! ارنیکا .آروین.شما.سارینا.ارمیا و ابوالفضل کل خونه رو هوا بود. ما که با دوربین خودمون عکس ننداختیم.باید از خاله طراوت عکس بگیرم و بزارم اینجا. ما کادو برای آروین یه اسباب بازی خریدیم. آدمک هاش میرفتن تو و با یه دگمه میپریدن بیرون.آروین کلی بلند بلند بهشون خندید. بابا سعید برای ارنیکا هم دفتر نقاشی.مداد رنگی و خمیر بازی خرید که یه موقع ناراحت نشه! بعدش شام خوردیم و تو هم کلی پلو ...
2 ارديبهشت 1390

قطعی آب منطقه و 1 روز مهمونی خونه ی مانی جون

سلام عزیز دلم دیشب یهو بابا سعید یادش افتاد که از یکی از دوستاش شنیده که فردا آب منطقه ی ۵ تهران قطعه!! من هم رفتم اینترنت و سرچ کردم.وقتی مطمئن شدیم شروع کردیم به بستن بار و بندیل! نصفه شبی رفتیم خونه ی مانی اینا.دایی محمد هم تازه رسیده تهران.اولش مثل همیشه ازش کلی خجالت کشیدی اما بعدش که روت باز شد کلی بازی کردی و خندیدی. ساعت ۲:۳۰ بامداد هم لطف کردی بعد از کلی بابا گفتن لا لا نمودید! بیچاره بابا سعیدت چون ساعت ۵ صبح هم پرواز داشت که بره تبریز! خیلی بابا سعیدت رو اذیت میکنی خلاصه خوابیدیم اما من پیشت خوابیدم و تا صبح نذاشتی بخوابم! همش تو خواب میچرخی!دور تا دورت بالشت گذاشته بودم اما بازم ۱۰۰ بار جا به جات کردم! خلاصه صبح ...
2 ارديبهشت 1390